چه کسی از دیوانهها نمیترسد؟
نمیدانم چرا وقتی کتاب چه کسی از دیوانهها نمیترسد؟ مهدی رضایی را خواندم یاد کتاب کافه پیانو افتادم. شاید دلیلش این باشد که هر دو کتاب سعی کردهاند که سورئال باشند.
کتاب چه کسی از دیوانهها نمیترسد نوشته مهدی رضایی است. این رمان اولین اثر نویسنده است و توسط نشر افکار در سال ۱۳۸۹ منتشر شده است.
آرمان معلمی که یک سال است با نگار ازدواج کرده و با زنی خیالی به نام نسترن هم ارتباط دارد. تا اواسط داستان نسترن صرفاً یک شخصیت خیالی است ولی در ادامه مشخص میشود که نسترن کاملاً حقیقی بوده و بعد از ترک کردن آرمان به عنوان یک شخصیت خیالی همیشه کنارش بوده است.
اگر بخواهم از نظر ریاضی به این داستان نگاه کنم، به نظرم شبیه منحنیهای سینوسی است. بخشهایی از داستان روایت قابل قبولی دارد و بخشهایی بسیار سطحی و سخیف است.
از دیالوگهای بسیار ضعیف داستان و طرح جلد بیربطش که بگذریم، خط اصلی این داستان در مورد خیانت یا عدم خیانت آرمان به نگار و نگار به آرمان است. گر چه در آخر کار بالاخره مشخص نمیشود که این دو نفر به هم خیانت کردهاند یا نه. در کنار خط اصلی داستان، داستانهای فرعی هم وجود دارد که نویسنده در بعضی قسمتها آنها را از داستان اصلی هم پررنگتر روایت میکند. گاهی شما متوجه نمیشوید قتل شاهی مهمتر است یا خیانت نگار و آرمان یا اینکه زن مزاحم تلفنی چه کسی بوده.
در پایان این رمان علامتهای سوال بسیار زیادی در ذهن شما باقی میماند. مثلاً شاهی بالاخره مرده است یا نه. اگر مرده است چه کسی در وبلاگش مطلب نوشته. سرگرد چرا به آرمان گفت این ماجرا را پیگیری نکند. نسترن چطور میخواست زندگی آرمان را به هم بریزد.
با کمی ارفاق من این داستان را متوسط رو به ضعیف میدانم و به نظرم این داستان مجموعهای از چند اتفاق از هم گسیخته و بیمعنی است و نمایشگر ذهن مغشوش نویسنده است.
از متن کتاب
همه آدمها دیوانهاند. فقط نوع دیوانگی آنها فرق میکند. شاید همین حرفم کافی است که دیگران بفهمند که خودم چقدر دیوانهام. هر چند دیگران همیشه میترسند که نکند بهشان بگویند دیوانه اما من ترسی ندارم. حتا از دیوانگی خودم لذت هم میبرم. اگر لازم باشد روی کاغذ مینویسم و پایش را امضا هم میکنم. خودم هم آن قدر جسور هستم که وقتی کسی را میبینم که رفتار و حرفهایش شبیه عاقل نیست در چشمش زل میزنم و میگویم دیوانه.
کلیدواژهها:   مهدی رضایی     چه کسی از دیوانهها نمیترسد؟     رمان     داستان